ضرب المثل

داستان ضرب المثل زورش به خر نمی‌رسد پالانش را می کوبد | ماجرای ضرب المثل معروف

در ایام قدیم پیرمردی به نام عمو حسن با یک الاغ در یک روستا زندگی می‌کرد. عموحسن تا می‌خواست سوار الاغش بشود، الاغ عرعر می‌کرد و جفتک می‌انداخت و به قول معروف سواری نمی‌داد.

داستان ضرب المثل زورش به خر نمی‌رسد پالانش را می کوبد | ماجرای ضرب المثل معروف
کدخبر : 16055
پایگاه خبری تحلیلی پیشنهاد ویژه :

ضرب المثل گونه ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن ها نهفته است. بسیاری از این داستان ها از یاد رفته اند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ با این حال، در سخن به کار می رود. شکل درست این واژه «مَثَل» است و ضرب در ابتدای آن اضافه است. به عبارتِ دیگر، «ضرب المثل» به معنای مَثَل زدن (به فارسی:داستان زدن) است.تاریخ پیدایش امثال و حکم به مدت ها پیش بر می گردد چنانچه از قدیم الایام جملات و ماجراهایی وجود داشتد که بخاطر یک اتفاق بازگو می شدند و ربطی به این اتفاقی که افتاده بود داشته است،تا پیش از این تاریخچه ضرب المثل هایی راکه با عنوانی رواج داشته اند بررسی می کردیم اما در این مطلب قصد داریم خود انواع ضرب المثل را ریشه یابی کنیم و ببینیم ضرب المثل معروف چیست.

عمو حسن، هرچه بیشتر به الاغش رسیدگی می‌کرد، کاه و یونجه‌اش را بیشتر می‌کرد و یا بهتر تیمارش می‌کرد، الاغ سر به راه نمی‌شد که نمی‌شد.

بالاخره یک روز کاسه‌ی صبرش لبریز شد و تصمیم گرفت الاغ را به بازار مال فروش‌ها ببرد و بفروشد.

صبح زود، وارد طویله شد. پالان الاغ را بر پشتش گذاشت و گفت: «حالا برای من جفتک می‌اندازی؟ حالا به من سواری نمی‌دهی؟ بلایی به سرت بیاورم که توی قصه‌ها بنویسند. الان می‌برمت بازار مال فروش‌ها و به کسی می‌فروشمت که حتی غذا و خورد و خوراک درست و حسابی هم به تو ندهد. به کسی می‌فروشمت که افسارت را ببندد به گاری تا قدرت حرکت کردن و جفتک انداختن نداشته باشی. آن وقت مجبور می‌شوی که از صبح تا شب بار بکشی و جفتک هم نزنی» 

خر بیچاره، حرف‌های صاحبش را شنید. فهمید که بدجوری گرفتار شده است. از کرده‌ی خود پشیمان شده بود. دلش می‌خواست با صدای بلند از صاحبش معذرت بخواهد و بگوید که ببخش، از این به بعد خر باربر و سر به زیری خواهم شد؛ اما حیف و صد حیف که آدم‌ها زبان خرها را نمی‌فهمند و آن خر بیچاره هم هرچه عرعر کرد، نتوانست پشیمان شدنش را به صاحبش بفهماند.

مرد، افسار خرش را گرفت و پیاده به طرف بازار مال فروش‌ها به راه افتاد.

وسط راه که رسید، با خود گفت: «چرا من پیاده می‌روم؟ بهتر است بقیه‌ی راه را سوار بشوم و این روز آخری، یک سواری درست و حسابی از الاغم بگیرم. با این فکر، الاغ را گوشه‌ای نگه داشت و سوارش شد.

الاغ که دلش نمی‌خواست کاه و جو مفت و مجانی را از دست بدهد و به بارکشی بیفتد، اول کمی آرام آرام راه رفت تا دل صاحبش را به دست آورد؛ اما وقتی فهمید که او تصمیم خودش را گرفته و یکراست به طرف بازار می‌رود، تصمیم گرفت جفتک دیگری بیندازد و از دستش فرار کند.

مرد که برای اولین بار می‌دید خرش رام شده، بی خیال روی پالان نشسته بود و جلو می‌رفت که یک‌باره الاغ، جفتک اندازی را شروع کرد.

مرد از ترس این که به زمین بخورد و دست و پایش بشکند، محکم به پالان الاغ چسبید. الاغ چند تا جفتک دیگر انداخت و خودش را از زیر بار صاحبش و پالانش نجات داد. بعد چهار تا پا داشت، چهار تای دیگر هم قرض گرفت و با عجله به طرف کوه و صحرا دوید. تا صاحب بیچاره به خودش بیاید، الاغ فرار کرده بود و او را با پالان، روی زمین انداخته بود.

مردم که شاهد ماجرا بودند، دور و بر مرد و پالانش جمع شدند. یکی می‌گفت: «الاغش رم کرده.»

یکی می‌گفت: «حتما” الاغش سگی، خرگوشی، چیزی دیده و ترسیده.»

اما از همه بدتر این بود که بعضی‌ها می‌گفتند: «حتما” از دست صاحبش عصبانی بوده. صاحبش کاه و جو درست و حسابی به او نداده که گذاشته و در _ رفته است.»

مرد بیچاره که خیلی عصبانی شده بود، از جا بلند شد و با چوبدستی‌اش مشغول کتک زدن پالان الاغ شد.

مردم چوبش را از دستش گرفتند و گفتند: «الاغت رم کرده و فرار کرده، چه ربطی به پالان دارد که داری آن را کتک می‌زنی؟»

مردم ساکت شدند و مرد گفت: «زورم به خرم که نمی‌رسد، یعنی پالانش را هم حق ندارم بزنم؟»

 

آیا این خبر مفید بود؟
ارسال نظر:

  • پربازدید
  • پربحث ها
  • ۲۴ ساعت
  • هفته
  • ماه
  • ۲۴ ساعت
  • هفته
  • ماه
روی خط رسانه