داستان ضرب المثل بزخری کردن | ماجرای ضرب المثل معروف

او با عجله به سراغ دوستانش رفت و نقشه اش را با آن ها در میان گذاشت و طبق نقشه یکی یکی به طرف ملا نصرالدین رفتند.

اولی گفت: عموجان این بز را چند می فروشی؟ ملانصرالدین گفت: این حیوان گاو است و بز نیست. مرد گفت: گاو است؟ به حق چیزهای نشنیده! مردم بز را به بازار می آورند تا به اسم گاو بفروشند. ملا داشت عصبانی میشد که مرد حیله گر راهش را گرفت و رفت.

دومی آمد و گفت: ملاجان بزت را چند می فروشی؟ ملا از کوره در رفت و گفت: مگر کوری و نمی بینی که این گاو است نه بز؟ مرد حیله گر گفت: چرا عصبانی میشوی؟ بزت را برای خودت نگه دار و نفروش!

چند لحظه بعد سومی آمد و گفت: ببینم آقا این حیوان قیمتش چند است؟ ملا گفت: ده سکه! خریدار گفت: ده سکه؟ مگر میخواهی گاو بفروشی که ده سکه قیمت گذاشتی؟!!! این بز دو سکه هم نمی ارزد.

ملا باز هم عصبانی شد و گفت: گاو؟ پس چی که گاو می فروشم! خریدار گفت : دروغ به این بزرگی؟؟؟ مگر مردم نادان هستند که پول گاو بدهند و بز بخرند؟!!

ملا نگاهی به گاوش انداخت، کمی چشم هایش را مالید و با خود گفت: نکند من دارم اشتباه می کنم و این حیوان واقعا بز است نه گاو؟!

خریدار چهارمی سر رسید و با لبخند و آرامش گفت: ببخشید آقا آیا این بز شما شیر هم می دهد؟ ملا که شک در دلش بود گفت: نه آقا بز است، به درد این میخورد که زمین را شخم بزند.

خریدار گفت: خب حالا این بزت را چند می فروشی تا با آن زمینم را شخم بزنم؟ ملا با خود گفت: حتما من اشتباه می کنم؛ مردی به این محترمی هم حرف سه نفر قبلی را تکرار می کند؛ خلاصه معامله انجام شد و ملا گاوش را که دیگر مطمئن بود بز است به دو سکه فروخت و به خانه اش برگشت.

دزدها هم با خیال راحت گاو را به آن طرف بازار بردند و با خیال راحت فروختند، از آن به بعد وقتی خریداری بخواهد هر جنسی را به قیمت کمتری بخرد می گویند “بز خری می کند”

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *