باز هم عشق منتهی به یک خودکشی ... | نیرو های امدادی به موقع مانع خودکشی....

از لحظه‌ای که مادر آن دختر عکس های او را در کنار نامزدش برایم فرستاد، دیگر حال خودم را نمی فهمیدم به همین دلیل تعداد بیشتری از قرص های اعصاب و روان را یک جا مصرف کردم تا …

باز هم عشق منتهی به یک خودکشی ... | نیرو های امدادی به موقع مانع خودکشی....
کدخبر : 23016
پایگاه خبری تحلیلی پیشنهاد ویژه :

این ها بخشی از اظهارات جوان 22 ساله ای است که به مصرف قرص های روان پریشی اعتیاد پیدا کرده است و درهمان حالت روانی قصد داشت به زندگی خود خاتمه دهد که با حضور به موقع نیروهای امدادی از «مرگ» نجات یافت.

 این جوان که مدعی بود یک عشق خیابانی در دوران نوجوانی او را به این روز انداخته است، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری معراج مشهد گفت:از روزی که به خاطر دارم پدرم به مصرف مواد مخدر اعتیاد داشت و به همین دلیل مادرم نمی توانست رفتارهای پرخاشگرانه او را تحمل کند. مدام با یکدیگر درگیری  داشتند و من و برادرانم نیز در حالی شاهد این مشاجره ها بودیم که دیگر موضوعی عادی و طبیعی برایمان جلوه می کرد. وقتی پدرم به خاطر اعتیادش،جوشکاری ساختمان را رها کرد و دیگر نمی توانست در ارتفاع کار کند،درگیری های خانوادگی بین پدر و مادرم شدت گرفت تا جایی که دو برادر بزرگ ترم مجبور شدند ترک تحصیل کنند و برای تامین مخارج زندگی ،حرفه پدرم را ادامه دهند. من هم که آخرین عضو خانواده بودم در کلاس سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم و به پیشنهاد پدرم در یک کارگاه «رنگ چوب» مشغول کار شدم چرا که علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم. با آن که شوهر عمه ام حقوق کمی به من می داد، من به رنگ کاری مصنوعات چوبی ادامه دادم و در 19 سالگی در حالی عازم خدمت سربازی شدم که باید در یکی از استان های مرزی کشورخدمت می کردم.

خودکشی

آنجا بود که به پیشنهاد یکی از هم خدمتی هایم برای اولین بار سیگار کشیدم چرا که او به طور پنهانی و هنگام مرخصی ساعتی سیگار می خرید و قبل از آمدن به محل خدمت چند نخ را مصرف می کرد. او مدعی بود برای فراموش کردن غم دوری از خانواده و دختری که به او علاقه مند شده بودم ،این بهترین شیوه است. خلاصه من هم که در خانواده ای پر از دود و دم بزرگ شده بودم بدون توجه به فرجام چنین پیشنهاد احمقانه ای، به راحتی پذیرفتم و مدتی از سیگارهای مجانی دوستم استفاده می کردم تا این که به قول معروف«سیگاری» شدم. اما بدبختی های من تنها مصرف سیگار نبود چرا که وقتی به مرخصی آمدم بیشتر اوقاتم را در فضای مجازی سپری می کردم و با دختر مورد علاقه ام که در یکی از اپلیکیشن های ایرانی آشنا شده بودم به پیامک بازی می پرداختم و با او قرار ملاقات می گذاشتم.«راحله» هم به دور از چشمان اعضای خانواده اش و به بهانه های کلاس تقویتی به دیدارم می آمد. در همین روزها بود که یکی از دوستان معتادم،قرصی را به من معرفی کرد که مدعی بود این قرص های اعصاب و روان به انسان  آرامش می بخشد اما نمی دانستم که مصرف نسنجیده و خودسرانه این نوع داروها حالت روان پریشی دارد و افراد را تا مرز«مرگ»می کشاند.

خلاصه بازهم احمقانه ترین پیشنهاد زندگی ام را پذیرفتم و این گونه با سرنوشت وآینده ام بازی کردم تا جایی که مادر آن دختر متوجه ارتباط خیابانی ما شد و روابط من و «راحله»را قطع کرد. او از طریق دوستانم و اهالی محل متوجه شده بود که من به خاطر مصرف قرص های اعصاب وروان حالت عادی ندارم و مانند بیماران روانی رفتار می کنم! مادر«راحله» حق داشت به این ارتباط نامتعارف پایان دهد اما من دیگر به مصرف قرص های اعصاب و روان اعتیاد داشتم و نمی توانستم آن را ترک کنم چرا که هیچ وقت به فرجام اعتیاد به این داروهای خطرناک فکرنکرده بودم! بالاخره کارم به جایی رسید که روزی 20 عدد قرص مصرف می کردم تا این گونه توجیه کنم که اندکی«آرامش»دارم! ولی روز به روز بیشتر دچار توهم و تالمات روحی و روانی می شدم تا این که چند روز قبل مادر«راحله»تصویری از ازدواج او را برایم فرستاد و من با دیدن نامزد وی چنان به هم ریختم که 50قرص را یک جا خوردم تا خودم را از این شرایط روحی وحشتناک رها کنم چرا که در همان حالت توهم، افکار شیطانی خودکشی به سرم زده بود و اگر نیروهای امدادی به موقع نجاتم نمی دادند الان در این دنیا نبودم اما ای کاش…

مرگ بیمار

با توجه به اهمیت این ماجرای تکان دهنده با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد امیررضافعال(رئیس کلانتری معراج مشهد)اقدامات مشاوره ای و بررسی های روان شناختی برای این جوان هنگامی آغاز شد که وی در مراکز روان پزشکی و ترک اعتیاد تحت درمان قرارگرفت.

عشقم، اندوهِ تنهایی به ترانه‌های فراموش شده از بیست سال قبل میزند و رقصی آغاز می‌شود که تنها ما دو نفر درکش می‌کنیم.

چشمانت دنیای من است، در آن گم شده‌ام و هرگز نمی‌خواهم پیدا شوم. بهترین جایی که می‌توانم باشم، در آغوش توست.

عشقم روزها و شب‌ها به دنبال تو می‌گردد؛ مانند یک ستاره گمشده که جهانی را به خود می‌کشد. تو آفتاب دلم هستی.

عشقم، جشنی را به چشمانت هدیه می‌دهم. در هر نگاه، جهان را به زیباترین رنگ‌ها می‌نقاشی کنی.

در دستانت بودن، خانه‌ای هست که هرگز احساس تنهایی نخواهم کرد. عشق تو آرامش من است.

هر شب از آسمان می‌پرسم: "آیا عاشقت هستم؟" و هر شب تمام ستاره‌ها در پاسخ می‌گویند: "بیش از تو هرگز کسی را دوست نداشته‌ایم".

توصیف زیبایی تو یک حکایت است که چشمانم برای شنیدن آن گوش می‌دهند و قلبم برای زندگی در آن صحنه آماده است./صد آنلاین

 

آیا این خبر مفید بود؟
ارسال نظر:

  • پربازدید
  • پربحث ها
  • ۲۴ ساعت
  • هفته
  • ماه
  • ۲۴ ساعت
  • هفته
  • ماه
روی خط رسانه